میخواهم عشق بورزم به من عشق بورزند
میخواهم دوست بدارم و دوست داشته شوم
میخواهم لمس کنم دستانی را که برایشان بیقرارم
میخواهم در اغوش بکشم کسی را که برای بوئیدن عطرش دلتنگم
میخواهم ببوسم لبانی را که تنها بوسه میتواند ارامم کند
برای ان کسی که تنها امید زندگیم است
میخواهم خیره شوم به چشمانی که مرا به ارامش میخوانند......
میخواهم نفس بکشم با کسی که نفسم است
نمیخواهم با شما نفس بکشم
نمیخواهم عمرم را با شما سپری کنم
میخواهم اشک بریزم
های های گریه کنم
ضجه بزنم
مثل دیوانه ها سرم را به دیوار بکوبم
به صورتم چنگ بیاندازم
میخواهم فریاد بزنم واسمش را در میان همه به زبان بیاورم
میخواهم اهی بکشم به سنگینی تاریخ
مخواهم با اه هایم جگرتان را سوزانم
میخواهم اهم دامان همه تان را بگیرد
میخواهم نفرینتان کنم
با شمام...............
با شما که به بی ستاره بودن اسمانم خندیدید
شما که نگذاشتید اه بکشم
شما که بدجور متنفرم کرده اید از خودتان
شما که زندگی را برایم جهنم کرده اید
شما که دلتنگی هایم را به تمسخر میگیرید
شما که ابریزش بینی سوزش چشم سیاهی رفتن چشم به زور قورت دادن آب دهانم
را به حساب سرماخوردگی میگذارید
شما که به خونتان تشنه ام
وحتی از دیدن لحظه شما
در فرارم
با شمام...................
رهایم کنید...................
تو را دوست می دارم٬نمی دانم چرا٬
شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من٬
حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد.
ولی سخت در این مکتوب فرو نشسته ام
چه کسی مرا دوست می دارد؟
ای فرشته نازل شده بر چشمانم٬
ای شقایق زندگی ام٬
ای تنها ستاره آسمان قلبم٬
ای زیباترین زیباییهای محبت٬
ای بهانه شبهایم٬
ای تنها نیاز زنده بودنم٬
ای آغاز روز بودنم٬
ای نیمه پنهان من٬
و تو ای معشوقه من٬
تو را با تمام وجود٬
دوست دارم و
می پرستم.
این شعر،تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه،بیشتر از آدمها می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه
همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!
شعری از اعماق جان،
که مرا به یاد تو آورد...
شعری که همیشه با تو بماند.
باز هم درگیرِ مشقی دیگرم
امشب از هرشب ببین! عاشق ترم!
امشب از هر شب تو زیباتر شدی
در خیالاتم اهوراتر شدی!
ای خدای شعرم اینجا حاضری
در رکودِ شعر گفتن شاعری
خلوتم پُر می شود از بوی تو
باز چشمانِ من و جادوی تو!
کاشکی می شد نگهبانت شوم
من بلاگردانِ چشمانت شوم
لحظه ای تاخیر کن در شعرِ من
مشق عشقِ امشبم را خط بزن
قُلّکِ احساسِ من وقفِ تو بود
حیف اما سکه ها کافی نبود!
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمیاونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست.به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
کسی که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
و بالاخره خواهی فهمید که :همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.
یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست.
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.
مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست.
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.