-
وسوسه
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 20:08
سبز … زرد … قرمز … وسوسه شده ام کدام سیب را بردارم ! میوه فروش پوزخندی زد و گفت : “تردیـــــد نکـــــن …” تمام سیب ه ا تو زردند !!!
-
واس این آدمای...
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 20:07
ای دل دیوانه ، بشنو این مرام زندگی ست او که گریان کرد چشمی را نصیبش خنده نیست
-
عهدهااا
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 20:05
همه ى قراردادها را که روى کاغذ بى جان نمى نویسند ، بعضى از عهدها را روى قلبها مینویسیم … حواست به این عهدهاى غیرکاغذى باشد … شکستن شان یک آدم را میشکند !
-
کااااات
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 20:04
یه وقت ا اینقد آدم زندگیش غمناک میشه که دوس داره یکی یوهو بگه کاااااات … عالی بود عالی … خسته نباشین بچه ها … واسه امروز بسه
-
دردم گرفت
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 20:02
دندانم شکست برای سنگریزه ای که در غذایم بود … دردم گرفت نه برای دندانم ، برای کم شدن سوی چشم مادرم .............................
-
فقر یا فهم؟!
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 20:00
واقعا چه فایده ؟؟؟ بالای خط فقر باشی و زیر خط فهم …
-
عطرهای...
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 19:58
عطر های گرون قیمت رو ول کن ، آدم باید بوی اعتماد بده …
-
پیشکش
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 23:23
"پیشکش" از آثار برجسته شاعر هندی """مایا خوسلا""" زنی که یکی از کلیه هایش را اهدا می کند، زندگی ای را نجات می دهد. او سپیده دم بیدار می شود و احساس می کند جهان تغییر یافته است. باید پس از دل کندن از مفهوم درونی تجانس و قرینگی بدن، شجاعتی بیابد تا از نو دریابد، قیچی نفس سپیده دم...
-
نسخه ی کامل از جبران خلیل جبران
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 23:17
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت گر چه در حسرت گندم پوسید من خودم بودم هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده...
-
جادوی حضور
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:46
حضور هیچکس در زندگی م ا اتفاقی نیست.... . خدا در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال م ا خوشا روزی که دریابیم جادوی حضورها را........
-
بیا ای دوست
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:39
بیا ای دوست لبخندی بزن بر جام تنهایی بیا بشکن به سنگی شیشه ایام تنهایی ***** بیا ساحل نشین ! من غرق در دریای غمهایم غریقم در سکوت سرد و نا آرام تنهایی ***** بیا بتهای غم را از خلیل عشق من بشکن بیا بشکن بدینسان هیبت اصنام تنهایی ***** که از داغ محبت آتش در دل فروزان شد نمی دانی چه زجری می کشم هنگام تنهایی ***** درخت...
-
من وتو
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:38
چشم مهتاب که هر شب نگران من و توست شاهد تاب و تب عشق نهان من و توست ** آری از دیده ی صاحبنظران نیست نهان آنچه در پرده ی اسرار میان من و توست ** بارها خوانده ام از خط نگارین نگهت نامه ی دل که در او نام و نشان من و توست ** چند فرهاد زمان قصه ی شیرین شنود تازه کن عشق کهن را که زمان من و توست ** نیست جز خلوت انس من و تو...
-
پیش از این ها...
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:36
پیش از اینها فکر می کردم که خدا خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برف کوچمی از تاج او هر ستاره ، پولکی از تاج او اطلس پیراهن او ، آسمان نقش روی دامن او ، کهکشان رعدو برق شب، طنین خنده اش سیل و طوقان ، نعره توفنده اش دکمه ی...
-
من صبورم اما...
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:28
من صبورم اما... به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم . من صبورم اما... چقدر با همه ی عاشقیم محزونم و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم من صبورم اما... بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب...
-
دل خوش
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:23
دلخوش از آنیم که حج می رویم غافل از آنیم که کج میرویم کعبه به دیدار خدا می رویم او که همین جاست کجا میرویم؟ دین که به تسبیح و سرو ریش نیست هر که علی گفت که درویش نیست صبح به صبح در پی مکر و فریب شب همه شب گریه و امن یجیب
-
روزگاریست...
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:22
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند دیو هستند ولی مثل پری می پوشند گرگ هایی که لباس پدری می پوشند آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند عشق ها را همه با دور کمر می سنجند خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد
-
انسان، فرشته، حیوان
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:19
خداوند به فرشتگان عــــقل داد بدون شـــهوت حیــــــــــــــوانات را شـــهوت داد بــــــدون عقل و انـســــــــــــــان را شــــهــــــوت داد با عـــقل هر انسانی که عقلش به شـــهوتش غلبه کند از فــــــــرشــــــــــــــــــــتگان بـــــــهتر اســـت هــر انسانی که شـهوتش به عقلش غلبه کند از حـــــــــــــــــیوان...
-
یه دنیا حسرت
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:18
بعضی وقتا آدما الماس توی دستشون دارن بعـــد چشمشون به یه گــــــرد و مــــی افته دولا میــــــشن تا گــــــــردو رو بــــــــــــردارن الماســـــه می افته تو شیــــــــب زمیـــــــن و قل میـــخوره و تو عـــمق چاهی فرو میـره میــــــــــــــدونی چــــــــــــی میـــــــــمونه ؟ یـــه آدم و یـــه دهـــن باز با یــــه...
-
نترس
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:17
از فشــــــــــــار زنــــــــــدگی نتــــــــــرس از دیـــــــگران شــــــــــــکایـــــــــت نــــکن!!! خـــــــــــــودت را تغـــــــــــــــییر بــــــــــــده! از آنـــجا که برای مــــحافظت از پای خـــــود، پوشیـــــــدن یک دمپـــــــایی آسان تــــــر از فــــــــرش کــــــــــردن کــــل زمیـــــن است
-
سرچ خدا
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:16
تا حـــــــالا خــــــــــدا رو ســــرچ کردی ؟؟!! از ابـــــــــــو سعیــــــد ابوالخیــــــر پرسیدند خـــــــــــــدا را کـــــــــــــــــــــــــجا جوییــــم ابـــــــــــــو سعیــــــــد در پاســـــــــــخ گفتد کــــجا جـــــــستیـــــــــد کـــــــه نیـــافتید ؟
-
یک شب
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:15
تـو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدینسان خــوابها را با تو زیبـــا می کنــم هر شب تبـی این گاه را چون کـــوه سنگین می کند آنگاه چه آتشها که در این کــــوه برپا می کنم هر شب تماشایی است پیـــچ و تاب آتش ها خوشا بر من که پیــــــچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست...
-
خار
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:14
غنچه از خـــواب پــرید و گلی تازه به دنیـــا آمد خار خنـــــــدید و بــــــه گل گفـــــــتت : سلام و جوابــی نشنید .. . خار رنجــید ولی هیچ نگفت ساعتـی چند گذشت .. گل چه زیبا شده بود ... دســـــــــــــت بی رحمــــــی آمــــد نزدیک ... گل ســــــــراسیمه ز وحـــــــشت افســرد ... لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ...
-
خودم
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 11:06
-
احساس آرامش
شنبه 25 آذرماه سال 1391 23:59
این شعر واس بمانیه و دوستم واسم زده پی حس همون روزام، پی احساس آرامش همون حسی که این روزا، به حد مرگ میخوامش دلم میخواد عاشق شم، آخه فکرت شده دنیام اگه عاشق شدن درده، من این دردو ازت میخوام اگه این زندگی باشه، من ازمردن هراسم نیست یه حسی دارم این روزا، شاید مردم حواسم نیست اگه این زندگی باشه، اگه این سهمم از دنیاس، من...
-
انگار ...
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 22:37
-
خدایا
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 21:04
-
چشم تو
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 20:34
-
واس دلم...
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 18:21
این عکسا واس دل بی تابمه که هنوز یک سال نشده هوای بوی سیب حرم آقاشو ، صفای بین الحرمین ، حرم عباس و ثانیه به ثانیه ی کربلا رو داره .............
-
حسین(ع)
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 17:27
این که حسین [علیه السلام] فریاد مى زند - پس از این که همه عزیزانش را در خون مى بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمى بیند - فریاد مى زند که: «آیا کسى هست که مرا یارى کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنى؟»؛ مگر نمى داند که کسى نیست که او را یارى کند و انتقام گیرد؟ این «سؤال»، سؤال از تاریخ فرداى بشرى است...
-
ایستادگی کن
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 17:25
ایستادگی کن تا روشن بمانی شمع های افتاده خاموش می میرند ...