-
دوستت دارم ها را بگو...........
شنبه 16 دیماه سال 1391 17:00
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا............... دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را… این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!!!!!!!!!!!!! باید آدمش پیدا شود!!!!!!!!!!!!!!!! باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد! سنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت...
-
بیایید...
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 23:45
بیایید پارسی وار *زنها* را پاس بدارید .. این بار اگر زن زیبا رویی را دیدید .. هوس را زنده به گور کنید .. و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی . زیر باران اگر دختری را سوار کردید .. ... ... جای شماره به او امنیت بدهید .. او را به مقصد مورد نظرش برسانید ..نه به مقصد مورد نظرتان . هنگام ورود به هر مکانی .. ... با لبخند...
-
رهایم کنید
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 23:42
رهایم کنید.... میخواهم عشق بورزم به من عشق بورزند میخواهم دوست بدارم و دوست داشته شوم میخواهم لمس کنم دستانی را که برایشان بیقرارم میخواهم در اغوش بکشم کسی را که برای بوئیدن عطرش دلتنگم میخواهم ببوسم لبانی را که تنها بوسه میتواند ارامم کند برای ان کسی که تنها امید زندگیم است میخواهم خیره شوم به چشمانی که مرا به ارامش...
-
تو را دوست دارم...
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 23:40
تو را دوست می دارم٬نمی دانم چرا٬ شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من٬ حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد. ولی سخت در این مکتوب فرو نشسته ام چه کسی مرا دوست می دارد؟ ای فرشته نازل شده بر چشمانم٬ ای شقایق زندگی ام٬ ای تنها ستاره آسمان قلبم٬ ای زیباترین زیباییهای محبت٬ ای بهانه شبهایم٬ ای تنها نیاز زنده بودنم٬ ای آغاز روز...
-
اگر برای تو...
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 23:38
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم این شعر،تا ابد با تو خواهد زیست حتی وقتی که من دیگر نباشم یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد شعر عاشقانه،بیشتر از آدمها می ماند عاشقانت تو را ترک می کنند اما شعر عاشقانه همیشه با تو خواهد بود پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم! شعری از اعماق جان، که مرا به یاد تو آورد... شعری که همیشه...
-
باز هم...
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 23:33
باز هم درگیرِ مشقی دیگرم امشب از هرشب ببین! عاشق ترم! امشب از هر شب تو زیباتر شدی در خیالاتم اهوراتر شدی! ای خدای شعرم اینجا حاضری در رکودِ شعر گفتن شاعری خلوتم پُر می شود از بوی تو باز چشمانِ من و جادوی تو! کاشکی می شد نگهبانت شوم من بلاگردانِ چشمانت شوم لحظه ای تاخیر کن در شعرِ من مشق عشقِ امشبم را خط بزن قُلّکِ...
-
به یک جایی از زندگی که رسیدی...
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 23:30
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ... به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی....
-
من و پروانه
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 22:43
پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم با پاهای کودکی ام! عطر پریکه ها مسحور سایه ی کوه که میبرد با خود رنگ و نور را! پولک پای مرغ کفش نو کیف نو جهان هراسناک و کهنه و آه سوزناک سگ! سال های سال است که به دنبال تو میدوم پروانه زرد، وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری و همچنان..
-
لعنت
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 22:40
بر گردن عشق ساده ام که انگشترش نخی ست، گلوبند زمردین شعر مرا باور نمیکند کسی ... لعنت به شعر و من! حسین پناهی
-
تابلویی که دیدنش آرزوست
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 23:37
-
قوانین طلائی همسرداری (برای مردان ):
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 17:59
قانون اول: باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه مثل آشپزی، تمیزکاری، گردگیری و … خوب باشد . قانون دوم: باید زنی داشته باشید که موجبات سرگرمی و خنده و شادی شما را فراهم نماید . قانون سوم: باید زنی داشته باشید مورد اعتماد و اطمینان و راستگو . قانون چهارم: باید زنی داشته باشید که از بودن با او لذت ببرید و باعث آرامش...
-
اگر کسی را دوست داری؟
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 00:21
شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده. دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهد یافت. دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد...
-
جای تو خالیست
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 22:16
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست این قافله از قافله سالار خراب است اینجا خبر از پیشرو و باز پسی نیست تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما...
-
دلم...
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 22:57
بی تو دلم میگیرد و با خودم میگویم کاش آن یک بار که دیدمت گفته بودم که بی تو گاه دلم میگیرد که بی تو گاه زندگی سخت میشود که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند اما نمیگفتم که این «گاه» ها گهگاه تمامِ روز و شب من میشوند آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد درست مثل همین روزها
-
درگیر توام...
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 22:42
-
بی قرار
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 22:37
در این شبهای بی قراری چیزی نمانده که با دلم در میان بگذاری همه چیز از احساست پیداست ، در این لحظه های نفسگیر ، چیزی نمانده جز دلتنگی و انتظار و این دل عاشق من ، همیشه بهانه میگیرد از من … بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را، تو را میخواهد نه به انتظارت نشستنها را! در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من ، جز...
-
خصوصی
شنبه 2 دیماه سال 1391 23:13
-
چی عشق می شه؟
شنبه 2 دیماه سال 1391 22:09
کدوم خواستن کدوم جون کدوم عشق .. شاید خیلی از این حرفا دروغه تا وقتی باهمیم از عشق میگیم .. نباشیم قولمون حتا دروغه از این عشقایی که زنجیر میشه .. هوسهایی که دامنگیر میشه میترسم چون دلم بیاعتماده .. به احساسی که بیتأثیر میشه نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه زندگی بیعشق میشه فقط کاش بین این حسای مبهم .....
-
یا صاحب الزمان...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:38
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی ای آنکه در حجابت دریای نور داری من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟ برعکس چشمهایم چشمی صبور داری از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟ در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت کی در سرای چشمم، قصد...
-
تقدیم به مخاطب خاص خودم
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:34
-
گیسوانت
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:30
از بابت این شعر قشنگ از دوست خوبم متشکرم... مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم که گیسوانت را یک به یک شعری باید و ستایشی دیگران معشوق را مایملک خویش میپندارند اما من تنها میخواهم تماشایت کنم در ایتالیا تو را مدوسا صدا میکنند (به خاطر موهایت) قلب من آستانه ی گیسوانت را، یک به یک میشناسد آنگاه که راه خود را در...
-
اگر...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:27
اگر اندک . . . اندک . . . دوستم نداشته باشی من نیز تو را از دل میبرم اندک . . . اندک . . . اگر یکباره فراموشم کنی در پی من نگرد زیرا پیش از تو فراموشت کرده ام پابلو نرودا
-
یلدا مبارک
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:26
در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام فــــــــال تا...
-
چرا دست زن رو...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:17
از مرد فرانسوی پرسیدند: چرا دست زن رو میبوسی؟ پاسخ داد: چون زن محترم است و نیمه گمشده مرد را تکمیل میکند مرد آلمانی به این سوال اینگونه پاسخ داد: زن مقدس است چون میزاید و ادامه زندگی در اوست و پاسخ مرد ایرانی: بالاخره باید از یه جایی شروع کنم دیگه !!!
-
اگر...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 18:45
-
نگاه کن تا یاد بگیری
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 17:52
نگاه کن تا محبت کردنو یاد بگیری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خدایی الان گربه هم بیاد اینا باز به هم محبت میکنن!!!!!!!!!!!!!! یذره خوبه یاد بگیریم خدایی زور میزنیم 4 کلاس سواد یاد بگیریم غافل از این که شعور با این کارا کسب نمیشه من خودمو له کردم که به ملت بفهمونم لای این کتابا دنباش نگرد نیست باور کن نیست هان ای دل عبرت...
-
خبر به...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 17:45
واس یکی از دوستام و این آرزوش که تو بیت آخره دعا کنید البت من خودم به شخصه این شعرو دوست دارم خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد رها کند برود از دلت جدا...
-
نامرد مباش
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 20:20
با آنکه تو را گرم کند سرد مباش بر آنکه تو را شفا دهد درد مباش چیزی به جهان به ز جوانمردی نیست رسوای زمانه باش و نامرد مباش ! .
-
مادرم
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 20:18
مادرم پیامبری بود با زنبیلی پر از معجزه … یادم نمی رو د در اولین سوزِزمستانی ، النگویش ر ا به بخاری تبدیل کرد …
-
محبت ...
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 20:15
پدر آمد از راه دست هایش خالی کودکان چشم به دستان پدر … سفره خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت ! سفره قلبش را بار دیگر گسترد ! بچه ها آن شب هم ، مثل دیگر شبها یک شکم سیر محبت خوردند … .