-
مرد
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 17:19
مرد یعنی کار و کار و کار و کار * یکسره در شیفت های بیشمار مثل یک چیزی میان منگنه * روز و شب از هر طرف تحت فشار مرد موجی است هی در حال دو * جان بر آرد تا برآرد انتظار او خودش همواره در تولید پول * لیک فرزند و عیالش پول خوار با چه عشقی دائما در چرخشند * گرد شهد جیب او زنبور وار چون که آخر شب به منزل می رسد * خسته اما با...
-
بخوان
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 17:15
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد بخوان دعای فرج را و نا امید مباش بهشت پاک اجابت هزار در دارد بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است خدای را، شب یلدای غم سحر دارد بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال مسافر دل ما، نیت سفر دارد بخوان...
-
دو کاج
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 17:13
دو کاج (نسخه اول) در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده، دو کاج، روییدند سالیان دراز، رهگذران آن دو را چون دو دوست، میدیدند روزی از روزهای پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد یکی از کاجها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تامل کن ریشههایم ز خاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن کاج همسایه...
-
می ترسم
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 17:09
کلاغی در ذهن من است پاره سنگی در دستم از خودم می ترسم ...
-
من و قلبم
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 13:17
نشسته ایم من و قلبم ، باهم نقطه بازی میکنیم ، زبان نفهم قلبم، نمیفهمد قواعد بازی را... تمام خانه ها را با اسم تو پرکرده است
-
بفهم
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 13:05
-
با تو
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 00:02
بیا با هم بخوانیم شکوه لحظهها را بیا با هم ببینیم سکوت یاسها را بیا باهم بخندیم وفای بیوفا را بیا با هم بگرییم شکست لالهها را بیا با هم بلرزیم شروع بادها را بیا با هم بسازیم تمام سازها را بیا با هم بغریم تمام دردها را بیا با هم همیشه به هم عاشق بمانیم بیا به حرمت عشق من و تو ، ما بمانیم چرا که بیتو من هم نگاهی سرد...
-
آهسته تر بیا...
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 23:55
آهسته تر بیا غوغا نکن که دلم با شور دردناک نفس های گرم تو بی تاب می شود . آهسته تر بیا،دلواپسم نکن، برای خاطره بازی فرصت ، همیشه هست . وقتی تو می رسی احساس می کنم سکوت می شکند ثانیه ها گرم می شوند فاصله ، از لای انتظار پنجره فرار می کند آغوش می شود تمام تنم از نگاه تو جایی برای کلام نیست خاطره ، خود با تمام آنچه هست...
-
به یک پلک تو می بخشم....
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 23:42
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را دلیلِ دلخوشـــیهایم! چه بُغرنج است دنیایم! چرا باید چنین...
-
حس می کنم
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 23:20
-
خیانت
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 19:25
خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ، خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد ، خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ، خیانت می تواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد . (شکسپیر)
-
مخاطب خاص خودم...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 23:35
مراقب شادی توام همچنان که تو پاسبان شادی منی در آرامش نخواهم بود اگر در آرامش نباشی . . .
-
باور کن
شنبه 18 آذرماه سال 1391 23:32
باور کن آن “میم” مالکیتی که به آخر اسمم اضافه میکنی بزرگترین و زیباترین عاشقانه ای ست که شنیده ام . . .
-
دقایقی هست...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 23:25
دقایقی در زندگی هستندکه دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود که میخواهی اورا از رؤیاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی. «گابریل گارسیا»
-
دل است دیگر.........
شنبه 18 آذرماه سال 1391 23:22
دل است دیگر یا شور میزند یا تنگ میشود یا میشکند آخر هم مهر سنگ بودن ...میخورد روی پیشانیاش
-
جای تو
شنبه 18 آذرماه سال 1391 23:21
اشک من جاری شد... جای تو خالی بود جـــــــــای تـــــــــو ... عکس تو درطاقچه ی کوچک قلبم خندید شعر دلتنگی من سخت گریست......
-
شعار نده
شنبه 18 آذرماه سال 1391 23:17
اگه کفشت پاتو می زد و از ترس قضاوت مردم پابرهنه نشدی و درد رو به پات تحمیل کردی ، دیگر در مورد آزادی شعار نده . . .
-
چه باک
شنبه 18 آذرماه سال 1391 23:11
مرا چه باک ز باران که گیسوان تو چتری گشوده اند مرا چه باک ز مرگ که بوسه های تو پیغام های قیامند بدرودهای تو تکرارهای سلامند
-
دوستت ...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 23:09
حس میکنم روی صورتم دنیا چکه میکند حس میکنم قطره قطره, نم نمک عاشقم میکنی بارون که میبارد هوا تر میشود تا تو چشمک بزنی بارون که میبارد باز با ترانه یا باز بی ترانه من عاشق تر گریه میکنم و رو به آسمان فریاد میزنم دوستت دارم
-
هی تو.....
شنبه 18 آذرماه سال 1391 23:03
مثل باران چشمهایت دیدنی است شهر خاموش نگاهت دیدنیست زندگانی معنی لبخند توست خنده هایت بی نهایت دیدنیست . . .
-
باران
شنبه 18 آذرماه سال 1391 23:00
پنجره ی باران خورده ات را باز کن چند سطر پس از باران چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده دلم برایت تنگ است...
-
انسان
جمعه 17 آذرماه سال 1391 17:26
خدا خر را آفرید و به او گفت: تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود. خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال...
-
رسیدن
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 09:13
رسیدن هم مثل نرسیدن سخت است رسیدن آداب دارد. وقتی رسیدی باید بمانی، باید بسازی باید مدام یادت باشد که چه قدر زجر کشیدی تا رسیدی که آرزویت بوده برسی وقتی رسیدی باید حواست باشد تمام نشوی....!!
-
بارانی
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 09:11
اولین روز بارانی را بخاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم!!! دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی من غافلگیر شدم سعی میکردی من خیس نشوم و شانه ی سمت چپ تو کاملا خیس بود... سومین روز چطور ؟ گفتی سرت درد می کند.حوصله نداشتی سرما بخوری چتر را...
-
دشمن
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 16:57
من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر این منم اینکه گشوده ست به من، تیغه ی خنجر دشمنم نیست منم، اینکه تبر می زند از خشم تا که از ریشه بیفتم، به یکی ضربه ی دیگر این همان لحظه ی تلخ است که به صحرا بزند عقل عشق چون جغد کشد پر روی ویرانه ی باور ناجوانمردترین همسفری ای من عاشق هیچ راه سفری را نرساندیم به آخر هر مصیبت که شد آغاز...
-
درد دارد
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 16:53
درد دارد ... وقتی همه چیز را می دانی ... و فکر می کنند نمی دانی ... و غصه می خوری که می دانی ... و می خندند که نمی دانی ...
-
من نه عاشق هستم..........
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 16:48
من نه عاشق هستم ... و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم هستم و تنهایی و یک حس غریب... که به صد عشق و هوس می ارزد. ... ... ... من نه عاشق هستم ... و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمد
-
نمی فهمد !
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 16:45
کسی که نگاهت را نمی فهمد .. توضیحات طولانی ات را هم نخواهد فهمید...............
-
باران
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 16:43
پنجره را باز کن... و از این هوای مطبوع ِبارانی لذت ببر... خوشبختانه... باران ارث پدر هیچکس نیست...
-
خوشید
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 16:42
خورشید را می دزدم فقط برای تو! میگذارم توی جیبم تا فردا بزنم به موهایت فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم! فردا تو می فهمی فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم! آخ ... فردا! راستی چرا فردا نمی شود؟ این شب چقدر طول کشیده... چرا آفتاب نمی شود؟ یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟